قصه ی امروزمان و کاش هایی که ای کاش تحقق می یافتند...
صدای « آهنگهای مجاز» و « فیلمهای هندی » « «هالیودی » ناله های روایت «فتح» را خفه می کند.
بر دیوارها ، روی پوستر شهید ، عکس مرده هفتاد ساله می چسبانند و نام شهید را بخاطر اینکه بچه هایمان خشونت طلب و جنگ طلب بار نیایند از کوچه ها برداشته و نام سوسن و زنبق می گذارند.
غیرت ، یک شب بی هوا از جیب مردها توی لجنزار غفلت می افتد و . . . . گم می شود.
مردها توی چراگاههای خیابان راه می افتند و گناه می چرند .
زنها مثل دستفروشیها ، کنار خیابان می ایستند و جواهرات بدلی عرضه می کنند و پوست گوزن می پوشند و از زیر روسریهای نازک و . . . . رشته های جهنم شعله می کشد. آنها افتخار می کنند که بچه شان « همبرگر» را درست تلفظ میکند و به « پیتزا » علاقه پیدا کرده است. شکلاتهای نارگیلی ، کار دستِ ما میدهد وبعضیها به اسم تمدن ، به گردنشان زنگوله می اندازند و وقتشان را با آدامس بادکنکی و جدول می گذرانند.
آنها که می نشیند « ورود آقایان ممنوع» و « ستایش » را با کیف تماشا می کنند وبرای سیلی خوردن پسرحشمت فردوس سریال « ستایش » گریه می کنند و قربون صدقه فلان قاچاقچی« شوک » می روند دیگر وقت ندارند که به سیلی خوردن حضرت زهرا(سلام الله علیها) فکر کنند و خون دل خوردنهای امام امت را بشناسند و کتابهای شهید مطهری را بخوانند و هشدارهای رهبری را جدی بگیرند.
آنها می خواهند خوش باشند و زندگی خودشان را بکنند. کاری هم به کار کسی نداشته باشند.اگر چنین نکنند ، چه کسی دنبال بهترین آنتن ماهواره بگردد؟ چه کسی فیلمهای سرخ پوستی ببیند و عشق را از فیلمهای هندی یاد بگیرد؟
کاش مردهایی که غیرتشان را گم کرده اند ، به اندازه دفترچه بیمه شان به اندازه کوپن قند و شکرشان برای پیدا کردنش به دست و پا می افتادند. مردم به استراحت پس از جنگادکلن،دیش،ماهواره، پرداخته اند . انصافها چرت می زند و وجدانها آنفلانزا گرفته و تابوت عاطفه برزمین مانده است.
کاش قحطی عفت تمام می شد!
کاش عملیات چریکی چمران فراموش نمی شد!
کاش «حاجبی » ها و « ذاکری» هااز یاد نمی رفتند!
کاش طنین صدای شهید آوینی را با صدای نکره « مایکل جکسون » عوض نمی کردیم .
کاش از بوی گلاب بیشتر از ادکلن و . . . . خوشمان می آمد
چه خوب گفت آنکه گفت :
« گل محمدی باش ، تا محتاج ادکلن فرانسوی نشوی »
ما از خم پرجوش ولایت مستیم